رفتن به محتوای اصلی

شماره ۲۳ : در نهایت باید این را دانست که ...

 در نهایت باید این را دانست که یک جا نشستن، حال خوش داشتن و ارسال برکات و نیّات خیر به مردمان و جهان به تنهایی کاری از پیش نمی برد. سالک باید به پا خیزد. به عشق متعال، به آن نیروی برانگیزاننده و خلّاق حیات چیزی عطا کند. خرقه ی عادات را بی رحمانه براندازد و بی توسل به هنر و اندیشه ی دیگران هنر و اندیشه ی خود را بیاموزد. کتاب خود را بخواند و ماجرای خود شود. سالک هیچ جاپایی را پی نمی گیرد. هیچ استادی چنین چیزی را نمی خواهد، چرا که هیچ استاد حقیقی خواستار پیروی کورکورانه، تقدیس و تکریم نیست. او خواستار انقلاب درونی سالک در جهت یافتن جریان اصلی خلقت در خود اوست.

آن کس که جهانش فراتر از کلماتش نرود گویی که به هیچ جا نرفته است. چرا که دنیای وصف نیز دامگاهی بیش نیست. سالک باید کلمات را در خدمت گیرد و از آن ها در اعتلای روح زمانه و مردمان پیرامونش یاری گیرد. ورنه خود کلمات که اجسام بی جانی بیش نیستند. روح عشق باید در آن ها دمیده شود. روح روشن حیات. همان که روح بیدارشده در خدمت اوست.

با این همه زبان بستر تجربیات روح است. اگر چنین نبود اصلا زبانی در کار نبود. کلمات انرژی های نهانی را منعکس می سازند چه آن ها که در کار و بار روزمره ی انسانی به کار می آیند و چه آن ها که بار عمیق ترین حقایق روح را به دوش می کشند. پس بی کلام در کلام متجلی ست و نادیده هماره در دیده در مراجعه است. هیچ چیز نیست که از آن تهی باشد. از این نگاه حتی دشنام ها نیز به گوش بیدار شده ساحتی قدسی دارند. چرا که از سرچشمه می آیند و آن سرچشمه است که نوش گاه عارف است. آن آب و نان و تن و جان و سر و همسر اوست.
 

از دل نرود آن که به پیمان الست است
جانش همه پیمانه ی آن باده ی مست است
آن باده که خود مست شد از خویش و صلا داد
امشب سوی من گیر که پیمانه به دست است
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب