رفتن به محتوای اصلی

شماره ۲۷ : ناقدی گفت که از دوزخ جان ...

ناقدی گفت که از دوزخ جان باید گفت
حال خوش چیست؟ ز اشرار نهان باید گفت
عشق فرمود که این راه نه راه چو تویی ست
که ز دشواری جان دست فشان باید گفت


سخن ما همه سخن عشق است. سخن لطف است. آری، سخن خوشحالی ست. تندی کجاست؟ سختی چراست؟ وصف دل است این، حال دل نکوست. وعظ دل شیرین است.

اگر گذر از دوزخ است، گذر سالک رقصان. عبورش همه دست افشان. هر چه آتش تنوره کش تر حال عاشق خوش تر، قلبش گشاده تر، خنده بر کران صورتش فراخ تر. هر چه رنجش فزون تر، سفینه ی ادراکش بالاتر، پرواز خیالش بلندتر، سخنش نرم تر، نگاهش خوش تر، کلامش زلال تر، قلمش روان تر.  راه دل است این، هر نشیبش چو فراز.

عقل دشواری ره نماید. عشق غمزه کند که بیا. عقل گوید ز شش سوست راه وحشت. عشق عشوه ریزد و شیرینی کند. عقل گوید این ره نه رفتنی ست، گر می روی هر دم بنال، زار زن و زخم هایت بنما به عالم مجیز گوی. عشق از همه عالمت برباید، در آغوشت کشد، غبار راهت بتکاند، بر زخم هات مرهم زند. دردت بنشاند، قلبت از آن خود کند و به آشتی سلامت دهد.
  

 

این همه راه آمدی تا به من و جهان من
بر تو سلام جان من، بر تو سلام جان من
بعد دوصد هزار قرن باز شدی از آن من
بر تو سلام جان من، بر تو سلام جان من
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب