رفتن به محتوای اصلی

شماره ۲۸۲ : معراجی غریب است که سکوت ...

معراجی غریب است که سکوت چو بر قلّه ها دامن می گسترد کار کلام بالاتر می گیرد. هنوز هزار گنج سخن است در دل این پرده های نقش نقش خاموشی. هنوز هزار لوح ناخوانده ست، هنوز هزار صحیفه ی عشق.

بر دوشم بار سرزمینی نهاده اند که تا آن سوی آفتاب های زیرین برم. کجاست ابلیسی که تواند آتش این کورّه تاب آورد؟ شمشیر روح در دست، بر همه غوغائیان راه بسته ام.

از اینجا که می بینم آب ها می جوشند و شعله های مغربی آرام آرام سرزمین خویش فرو می بلعند، به غرامت جهل مردمان و جادوی سیاه حاکمانشان.

تمدّنی در اوج فرو می ریزد و تمدّنی از اوج برمی خیزد.
اسرائیل، این جرثومه ی نفاق را در میان نمی بینم. این خطّه، همه سبز.


باری زردها بر می خیزند. بر شماست دژها بالا برید و از گذشته پند گیرید. چرا که تاریکی تنها آرایشی نو می گیرد. امّا در برابرش پیران نور پر رمق اند. سربازان خدا میدان های نو می آرایند. بایست به هوش بود و این کلمات ارج نهاد.

هنوز هزار باغ موسیقی ست در جانم. من این شکوفه زار بر این خاک می گسترم که معراج گاه پیغمبران خاموشی ست. آفتاب بر همه کس بی دریغ می تابد، امّا گنج های پوشیده تنها بر آنانی می گشاید که منزلت روح دریابند.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب