رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۳ : بی شکّ هر روحی که ...

بی شکّ هر روحی که قادر است چراغ خود را برافروزد شاهد خواهد بود که خاموشی پیرامونش به تدریج محو می شود. او چون ستاره ای بر زمین می درخشد و بی جدالی روشنی به ارمغان می آورد. او نقطه ی اتّصال زمین و آسمان ها است.

حال ستاره های آگاهی انسانی را بنگر. اوج می گیرند و فرو می ریزند. ستاره ی روح را کجا زوالی ست که در اوج مدام است. روح در صعودی دمادم است، فرجام نمی طلبد، کمال نمی خواهد و پایانی بر خود متصوّر نیست. روح بی پایان است، بی پایان کجا به آخر رسد؟ کجا تمام شود؟ هر چه بالاتر رود نوری بیشتر به جهان برتاباند.

هیچ پلّه ای نیست که به پلّه ای بالاتر نرسد. چشم انداز روح هماره در حال گسترش است و یقینش هر دم به یقینی عظیم تر می انجامد. هر وصل او را به وصلی بالاتر راه می برد و هر قلّه ای به قلّه ای بلندترش فرا می خواند. هیچ صحبتی تمام نیست و هیچ حرفی حرف آخر. آن بی انتها هماره در حال نو شدن است. آن کهنه هر لحظه نو است.

روح از اوج به بخش انسانی خویش می نگرد. زین روی چون دغدغه های ذهن را حقیر یابد ساده از آن ها درگذرد و به بلندایی دیگر رسد. روح مقیم ستیغ هاست. زین روی عقابش نامند.
 

روح چون آمد چراغش برفروخت
دیده ی انسانی اش را دوخت دوخت
واقف جان گشت و جان تاراج داد
روشنی بخشید و بی جان سوخت سوخت
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب