رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۶۱ : من، رهروی طریق دیوانگی ...

من، رهروی طریق دیوانگی ام. چنین دیوانگی، که دیوان از سر بپراند و عقل را از ارکان شرور خود بزداید. ای عقل!‌ من تو را اجیر خود کرده ام. هزاره ها در خدمت چرخ پلاسیده بوده ای. امروز تو را ای نکبت، اسیر خود کرده ام.

گویند به دیدار یار می رویم. گویم من مقیم سرزمین دیدارم. گویند عزم بالاها می کنیم. گویم من در پایین، بالایم. هم اینجایم و هم آنجایم. من در دیدار مدام، در شورش پیوسته ی چشمان یارم.

شما یارتان را قطب عالم بپندارید، ای پنداریان ملول! یار من، مجموع عوالم است. زمین گردی به پای اوست، زمان قوس عصای اوست . شما از نور بگویید و پنجره ها بگشایید.

بر آن قوس که هیچ نور را راه نیست

من، حنجره ی عشق گشوده
موسیقی اش در جهان ها روان
ه می کنم.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب