رفتن به محتوای اصلی

شماره ۶۳۸ : هر چه که بینم از جهان...

 

هر چه که بینم از جهان
قصّه‌ی موجی و کفی‌ست
این همه جنگ و قیل و قال
شعبده‌های فلسفی‌ست


آری جهان یک خانه‌ی سستی تنیده از افکار عنکبوتان فلسفی است. این عقل که این همه بدان غرّه‌اند تا جهان را زندانی خرّم‌تر کنند، امّا هر بار دیواری دیگر فرو می‌ریزند.

چه شگفت که حتّی خرّمی نیز از عشق است. دم روح که قفل و زندان می‌شکند به همان دم، جهان را فرح می‌بخشد. هر روحی که آزاد می‌شود، جهان نیز بازتر می‌شود، خوش‌سازتر می‌شود.

"عقل و عشق دو بال روح‌اند". "عشق نهایت عقل است". "معنویت از دل تعقّل و فلسفیدن بیرون می‌خیزد". آری از این لاف‌ها بسیار می‌زنند. امّا عشق داستان دیگری‌ست.

عدّه‌ای می‌خواهند با نظریه تمدّن بنا کنند. تمدّن‌ها نیز از عشق برمی‌خیزند. نه که عشق بخواهد تمدّن بسازد. نسیم عشق می‌وزد و دربندان از زندان زمان آزاد می‌کند. در این میان باغی نیز می‌روید، زندانی نیز خرّم می‌شود.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب