رفتن به محتوای اصلی

شماره ۶۶۲ : در رعب انگیزترین کابوس ها ...

در رعب انگیزترین کابوس ها خود را در مُلکی بی موسیقی یافتم. مردمانش فرو رفته در باتلاق پنجره های تار، با غمان هماغوش، با تاریکی ها همساز. دلباخته ی شهریاران بی سخن و سایه های تباهی و بامدادان بی سپیده.

در هوا توده های بی شکل چون اژدران ضلال، بر شانه ها مارهای ستبر، حلقه ها حلقه ها جعدهای هلاک. بر قلبها قفلها و بر سینه ها پرده ها پرده ها نقشهای جعل و ریا. همه سو خاشعان سیاهی، همه سو مطربان آل تباهی. دیده ها تارها، دف ها بی هدف و تارها، تیره ترین تبارها.

در جانم تیری کشید و در گوشم آوازی فوّاره زد: سینه بگشا!
قفسه در هم شکستم و سینه گشودم: شمشیری از نور و موسیقی!
سرخ قبا گفت: بیرونش کش! بیرون کشیدم.
نیلی قبا گفت: اینک نبرد آخرین! بشتاب!

چشم گشودم
در جایی میانه ی کوه و دریا.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب