رفتن به محتوای اصلی

شماره ۸۱ : نامش مجویید و نشانش مپرسید ...

نامش مجویید و نشانش مپرسید آن را که بی نام و بی نشان است. آن را بخوانید و بخوانید و برقصید و برقصید. آن از فراسوی افلاک است. آن بی ضمیر عشق در ضمیر حضرتش در تجلّی مدام است. آن را بخوانید و بخوانید و بچرخید و بچرخید.

کجاست در افسانه های زمین، کجاست در افسانه های آسمان. هیچ نتوان یافتش ،مگر در قلب سوخته. آن قلب که بخشید و هیچ انتظار دستگیریش نبود. آن قلب که تپید، رسید.

پرسیدم هیچ آیا رسیدنی هست به جناب بلندت؟ گفت آن بلند که رسیدنی ست ببند بلند هیچ نیست. خفتم، به خاموشی تابناک خویش. خزیدم، رقصیدم، چرخیدم، دیدم، شنیدم و دگر هیچ تاب بازگفتنم نبود. هیچ تاب بازگفتنم نیست. بر لبم هزار مهر سکوت.
 

یادم آمد زان بهشت فارغ و شادان و چست
نیستی پر می کشید از دست و از دامان هست
نه زمین بود و نه هفتاد آسمان پیراهنش
ما بدیم و عشق بود و جنگجویان الست
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب