رفتن به محتوای اصلی

شماره ۸۶ : آخر این عقل را کجای ...

 آخر این عقل را کجای جانم بگذارم؟ وللّه که این عقل همه خسران است. از عقل است آتش همه جنگ ها شعله کشان. از عقل است این بشر دیوانه غرّه به اشرفیّت خود بر مخلوقات. همه این فلاسفه و عالمان جهان خودشیفتگان و خودپرستان عالمند. عشق کجا عشوه کند که من چنینم و چنانم؟

برو ای واعظ شیرین سخن! برو خطّ و نشانم مکش. من همه دیوانگیم. من فارغ از تعزیر عقل و دانش بشریم. روز ازل که حقّ متعال عالم را بر می ساخت قسمت من را به غزل جان و باده ی حقّ نگاشت. آن ابلیس زردخوی به صد ناز و عشوه گان عقل و علم کجا تواند سنگر من گیرد؟ برو ای ابلیس خوش روی شیرین سخن! این دل نه خانه ی توست.

مرا ستاره ای ست در چارده آسمان که به یک اشاره اش دودمان این جهان آتش می کشم. ابلیس و چار عنصر و صد هزار چشم. مرا عنصر حقّ وین تک چشم جهان بین بس!

 

دهانم به دهان بست و لبانم به لبان دوخت
چنان بود و چنان دید و چنان کرد و چنان سوخت
همه خویشتن از خویش و تنم کشت و برون کرد
دم خویشتنش خویشتنم بازدم آموخت
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب