ز کجایم؟ چه کنم؟ وصف چه معنی گویم؟
گفته بودند ولی خود به تأنّی گویم
از شکوه قدمم عقل دنی شیدا شد
خادم عشقم و ما اعظم شأنی گویم
- شماره ۱ : چون عارف سالک از بلندنای روح خود ...
- شماره ۲ : همه ی این ها می روند ...
- شماره ۳ : من منتظرت بودم از ...
- شماره ۴ : البتّه تو باید رویاهایت را ...
- شماره ۵ : هزار هزار کتاب مقدّسید ...
- شماره ۶ : چه بزرگ و عظیم کوچک ترین شادی ها ...
- شماره ۷ : دنیا بی رحم نیست، ناعادلانه نیست ...
- شماره ۸ : به آن حفره های خالی نگاه کن ...
- شماره ۹ : این همه تصویر و تمثال ...
- شماره ۱۰ : همه ی راه ها بیراهه است جز ...
- شماره ۱۱ : گفتگو کن و بحث کن و ...
- شماره ۱۲ : گفتم آه این علوم مرا به جایی ...
- شماره ۱۳ : آن گه که در برون جاعلان و ...
- شماره ۱۴ : حقیقت در قلب هاست ...
- شماره ۱۵ : آیا باید سخنی گفت؟ در این ...
- شماره ۱۶ : آه چه پرکارند این نفس ها، چه ...
- شماره ۱۷ : از خوش اقبالی ماست که حقیقت ...
- شماره ۱۸ : زمان چگونه می گذرد؟ خرد کجاست ...
- شماره ۱۹ : چگونه است که آدمی بر مصیبت خویش ...
- شماره ۲۰ : پس بیشترین سپاست از آن ...
- شماره ۲۱ : تنها مساله این است که شما در قمار عشق ...
- شماره ۲۲ : دیشب عقل مرا دید و بگفت ...
- شماره ۲۳ : در نهایت باید این را دانست که ...
- شماره ۲۴ : اگر که بتوانید یک نفر را تمام و ...
- شماره ۲۵ : امشب مرا بانگ بر زد ...
- شماره ۲۶ : این چه خلوت است تو را...
- شماره ۲۷ : ناقدی گفت که از دوزخ جان ...
- شماره ۲۸ : گفتم فلان کس نظرش محکم است ...
- شماره ۲۹ : هزار پا به یک راه رود و ...
- شماره ۳۰ : دیروز بدیهای خود را در دیگران...
- شماره ۳۱ : گفت رهایش کن آن که در آستان مرگ ...
- شماره ۳۲ : این همه رساله برای عقل نوشته اند ...
- شماره ۳۳ : بی شکّ هر روحی که ...
- شماره ۳۴ : عشق به شیوه ای نامرئی در حرکت ...
- شماره ۳۵ : آن که جان خواست جان داد...
- شماره ۳۶ : سالک بهانه نمیگیرد...
- شماره ۳۷ : زندگی فرصت نامحدودی ست برای ...
- شماره ۳۸ : هر لحظه حماسهایست برای...
- شماره ۳۹ : همه عابران جهانند. عارفان ...
- شماره ۴۰ : مشاهده ی وضعیّت رقّت بار روح ها ...
- شماره ۴۱ : حیرت از این آزمون های شگرف ...
- شماره ۴۲ : فلانی می گوید خدا ...
- شماره ۴۳ : بلند باد نامت در فراز و ستیغ ها ...
- شماره ۴۴ : گفت روح را باید که از ...
- شماره ۴۵ : چه کسی می تواند بگوید نفس کشیدن ...
- شماره ۴۶ : همه به شدّت در کارند ...
- شماره ۴۷ : آیا انسان به راستی در پی شناخت ...
- شماره ۴۸ : حقیقت همواره خود را در قالبی نو ...
- شماره ۴۹ : هنوز تمام دیوانه نبودم ...
- شماره ۵۰ : حقیقت از خود دفاع می کند ...
- شماره ۵۱ : "حقیقت را در گذشته جستجو ...
- شماره ۵۲ : شاید کمی عجیب و غیر عادی ...
- شماره ۵۳ : حقیقتاً به قلبی بزرگ نیاز است که ...
- شماره ۵۴ : گفت آن که برگزید سخن مرا ...
- شماره ۵۵ : اگر چه در خواب هاست ...
- شماره ۵۶ : پس جان خراب من گفت اگر ...
- شماره ۵۷ : در من هزار پرده سکوت ...
- شماره ۵۸ : چون زمان دگر شد، جان ...
- شماره ۵۹ : پس گفت هفت هزار مرحله ...
- شماره ۶۰ : عشق در کار آمد و افسانه ها ...
- شماره ۶۱ : گفت آن زاهد ریایی ...
- شماره ۶۲ : می خواستم بخوابم، بیدار شدم ...
- شماره ۶۳ : عشق تنها منطق مسلّم ...
- شماره ۶۴ : هیچ شنیدی آن صوت برّان ...
- شماره ۶۵ : پس سرانجام آن زمانی فرا ...
- شماره ۶۶ : در هیچ جا ترین نقطه ی جهان ...
- شماره ۶۷ : هر چیز در عالم ردّ پایی ...
- شماره ۶۸ : در شرق است از شرق نیست ...
- شماره ۶۹ : اینک تمام تهی، تمام تو خالی ...
- شماره ۷۰ : شنیدید صدای ما را که استخوان ...
- شماره ۷۱ : فلان کس آمد پرسید: ای حلمی ...
- شماره ۷۲ : آن چه که به نظر می رسد ...
- شماره ۷۳ : هر چه هم گفته شود هر زمان ...
- شماره ۷۴ : آه چه نزارم از این عقل ...
- شماره ۷۵ : به راستی که زندگی شگفت انگیزست ...
- شماره ۷۶ : می توانی حقیقت را مو به مو ...
- شماره ۷۷ : هر زمان که اوضاع خراب ...
- شماره ۷۸ : گفت با هر چه مخالفی ...
- شماره ۷۹ : مرا عهدی ست با خویشتن ...
- شماره ۸۰ : اگر تمام عالم و تمام صداها ...
- شماره ۸۱ : نامش مجویید و نشانش مپرسید ...
- شماره ۸۲ : این دم اینک منم و ...
- شماره ۸۳ : باز خراب آمدم سوی جانانم...
- شماره ۸۴ : امروز ایشان مسخره ی عالمند ...
- شماره ۸۵ : آن اهل ظاهر و تصویر ...
- شماره ۸۶ : آخر این عقل را کجای ...
- شماره ۸۷ : این همه مذهب و این ...
- شماره ۸۸ : گفت سخنی ست حقّ ...
- شماره ۸۹ : چون از دروازه دروازه های عقل ...
- شماره ۹۰ : باید بدانی که جنگجو را ...
- شماره ۹۱ : آن مستی ها که بر زمین ...
- شماره ۹۲ : هر گه رخ شهیدی، جانبازی ...
- شماره ۹۳ : چگونه راز دل خویش ...
- شماره ۹۴ : درباره ی رابطه ی زن و مرد ...
- شماره ۹۵ : معنای عشق امروز بشر ...
- شماره ۹۶ : آگاهی انسانی تالار آینه ...
- شماره ۹۷ : شما را راه خواهند زد ...
- شماره ۹۸ : چه ستیغی ست این که ...
- شماره ۹۹ : پندار بر این است که شادی ...
- شماره ۱۰۰ : ابلیس آمد و گفت ...
- شماره ۱۰۱ : امروز این چنینم ...
- شماره ۱۰۲ : گدایی آمد به تکبّر ...
- شماره ۱۰۳ : تو نبودی، من جهان ...
- شماره ۱۰۴ : کجایند آن درویشان حقیقی ...
- شماره ۱۰۵ : همه شبان می رقصم ...
- شماره ۱۰۶ : من همه ی حرف های نزده ...
- شماره ۱۰۷ : من آن پادشاهم که ...
- شماره ۱۰۸ : نفهمیدم که چرا خدای ...
- شماره ۱۰۹ : آن دم پیش از زایش ...
- شماره ۱۱۰ : چشمانم بستم. به خانقاهی ...
- شماره ۱۱۱ : آه نمی دانم که چه کس ...
- شماره ۱۱۲ : در کوفته شد. گشودم ...
- شماره ۱۱۳ : تو آنجا با کلام نورانی خویش ...
- شماره ۱۱۴ : من باید هر شب مست و دیوانه ...
- شماره ۱۱۵ : به رقصت خون ها به پا ...
- شماره ۱۱۶ : وقتی به دنیا می آییم ...
- شماره ۱۱۷ : شبان پیش از طلوع ماه ...
- شماره ۱۱۸ : شاید این یک رویای دور ...
- شماره ۱۱۹ : اگر زمانی پادشاهی بودم ...
- شماره ۱۲۰ : چه راز است که من با تو ...
- شماره ۱۲۱ : گفت ناقدی که آه این ...
- شماره ۱۲۲ : باید عادت کرد به جدایی ها ...
- شماره ۱۲۳ : من می خواهم یک چیزی ...
- شماره ۱۲۴ : چه مستم با برخی از ...
- شماره ۱۲۵ : این روزان و شبان، در خیال ...
- شماره ۱۲۶ : از این گوشه های غم بیرون بکشید ...
- شماره ۱۲۷ : تو چنان ناب و بی همتایی ...
- شماره ۱۲۸ : انسان های ابله بسیار قدرتمندند ...
- شماره ۱۲۹ : جماعت انسانی در غم و ...
- شماره ۱۳۰ : گفت اینک آرام و نرم ...
- شماره ۱۳۱ : عشق انسانی چیست ...
- شماره ۱۳۲ : به میان آمد و چنین بانگ ...
- شماره ۱۳۳ : دوست دارم آنانی را که دیوانه وار ...
- شماره ۱۳۴ : هر چیز که هست از جان ...
- شماره ۱۳۵ : عجب است که آدمی زادی ...
- شماره ۱۳۶ : هر چه بالاتر می روم ...
- شماره ۱۳۷ : با عده ای که اصلا حرف عشق ...
- شماره ۱۳۸ : حقیقت هر روز در شکلی نو ...
- شماره ۱۳۹ : یک فریب مهربان به ...
- شماره ۱۴۰ : افراد معنوی بیشتر به زندگی ...
- شماره ۱۴۱ : گفتگو با خدا این گونه ...
- شماره ۱۴۲ : گفت: «باید تمام از آن ...
- شماره ۱۴۳ : پلکیدن در میان جماعت ...
- شماره ۱۴۴ : دیگر تنها به این می اندیشم ...
- شماره ۱۴۵ : به بلندترین ارتفاع جانم ...
- شماره ۱۴۶ : عشق بالاتر از این ...
- شماره ۱۴۷ : بگذار خودش بگوید ...
- شماره ۱۴۸ : هر کس که جانش را ...
- شماره ۱۴۹ : سخن آن چنان بالاست که ...
- شماره ۱۵۰ : گفتم: نزدیک ترینان در جسم ...
- شماره ۱۵۱ : گفت این راه را دوست ...
- شماره ۱۵۲ : گفت این ها را که من دعوت ...
- شماره ۱۵۳ : هر مناسبتی وهم است ...
- شماره ۱۵۴ : قرارگاهی بر زمین ...
- شماره ۱۵۵ : گنجینه ی اسراری ست در ...
- شماره ۱۵۶ : حقیقت هیچ جائی ست ...
- شماره ۱۵۷ : گفت این را باید همواره بدانی ...
- شماره ۱۵۸ : در میان جمعیّت می رفتم ...
- شماره ۱۵۹ : ما آمده ایم، شمشیرهامان ...
- شماره ۱۶۰ : در سینه ام گدازی از ...
- شماره ۱۶۱ : آن جا که عشق است ...
- شماره ۱۶۲ : به سخن خلق چه اعتباری ...
- شماره ۱۶۳ : در سرزمین ما طی این قرن ها ...
- شماره ۱۶۴ : یکی به طعنه گفت ...
- شماره ۱۶۵ : می گویند این را نجات دهید ...
- شماره ۱۶۶ : این گونه نیست که تصوّر کنی ...
- شماره ۱۶۷ : من به تو سلام می کنم و ...
- شماره ۱۶۸ : آن چه که روح را ...
- شماره ۱۶۹ : گفت چشمانت ببند و ...
- شماره ۱۷۰ : آیا کسانی که دم از عشق ...
- شماره ۱۷۱ : هنوز هم عشق نخست ...
- شماره ۱۷۲ : یکی گفت عیسایی باید بار ...
- شماره ۱۷۳ : اینجا که فرزندان آفتاب ...
- شماره ۱۷۴ : روح از دستانم رها ...
- شماره ۱۷۵ : در این مرز نگاهبانانند و ...
- شماره ۱۷۶ : روزهایم یک چیزند و شب ها ...
- شماره ۱۷۷ : حقیقت چون ماری از ...
- شماره ۱۷۸ : هرگز این حقیقت را به کمال ...
- شماره ۱۷۹ : آن جا که آدمی چنانی دیوانه وار ...
- شماره ۱۸۰ : گفت به تو قول می دهم ...
- شماره ۱۸۱ : گفت اینک وقت تنهایی ست ...
- شماره ۱۸۲ : چشمانم را بستم و از کالبد ...
- شماره ۱۸۳ : تو که ترس مسخت می کند ...
- شماره ۱۸۴ : فرع باید از اصل تمییز داده شود...
- شماره ۱۸۵ : کلمات به انتهای سفر ...
- شماره ۱۸۶ : درست تر که می نگرم ...
- شماره ۱۸۷ : گفته بودم که یک گوشه ای ...
- شماره ۱۸۸ : چشمانم را بستم و در ...
- شماره ۱۸۹ : بر هر چه که چشمانم را ...
- شماره ۱۹۰ : حقیقتی شگرف است که ...
- شماره ۱۹۱ : از این کرشمه های خلق فریب ...
- شماره ۱۹۲ : چهره ی زیبا می دانی ...
- شماره ۱۹۳ : وقتی کوچکی خود را در ...
- شماره ۱۹۴ : کعب جانم را مظهر آن ...
- شماره ۱۹۵ : هرگز خوش ندارم که ...
- شماره ۱۹۶ : آمده بودم بیرون کمی ...
- شماره ۱۹۷ : من دوستانم را هرگز از ...
- شماره ۱۹۸ : برخیز و شکوه ابدی خود ...
- شماره ۱۹۹ : بخوان همه این آیات ...
- شماره ۲۰۰ : امروز بیدار شدم که ...
- شماره ۲۰۱ : حقیقت اگر از حجره ی خویش ...
- شماره ۲۰۲ : شهرت عشق این گونه ست ...
- شماره ۲۰۳ : گاه طنّازی، گاه آتش بازی ...
- شماره ۲۰۴ : این خلق ضعیف، اتهام زن است ...
- شماره ۲۰۵ : خوب بودن مهمّ نیست ...
- شماره ۲۰۶ : گفت نوعی دیوانگی عمیق ...
- شماره ۲۰۷ : شاد خواهم مرد ...
- شماره ۲۰۸ : با دشمنان خود یک جا ...
- شماره ۲۰۹ : بنگر که چه سان دیوانه خوی ...
- شماره ۲۱۰ : آرام آرام از مدار مستی ...
- شماره ۲۱۱ : آمد و گفت من عاشقم ...
- شماره ۲۱۲ : هر که بیرون تر از ...
- شماره ۲۱۳ : آمدیم که برویم ...
- شماره ۲۱۴ : از قارّه های کلام گذشته ام ...
- شماره ۲۱۵ : گفتم پیش از حیات نو ...
- شماره ۲۱۶ : گفت دیدی که چون در این ...
- شماره ۲۱۷ : باید بمیرم از خوشی ...
- شماره ۲۱۸ : مگر می شود که کسی به...
- شماره ۲۱۹ : عشق چیست؟ همه ی آن ...
- شماره ۲۲۰ : هزار آفتاب از بیرون سر زند ...
- شماره ۲۲۱ : آیا هرگز کلمه ی عشق ...
- شماره ۲۲۲ : ابلیس گفت بیا تا کامت ...
- شماره ۲۲۳ : آن روزها را که اذان ...
- شماره ۲۲۴ : گاهی با خود می گویم که ...
- شماره ۲۲۵ : گفتم آتشی در پیراهنم ...
- شماره ۲۲۶ : گفت عالِم کار خود می کند ...
- شماره ۲۲۷ : در محفل قلب های عاشق ...
- شماره ۲۲۸ : باز ساقی شب جرعه ی آخر ...
- شماره ۲۲۹ : سلام بر بیداران و سلام بر...
- شماره ۲۳۰ : چه خوشم زین همه آزمون و خطا ...
- شماره ۲۳۱ : این جا حرف چه حرف ...
- شماره ۲۳۲ : شیطان این ها را امروز ...
- شماره ۲۳۳ : جان از سیر افلاکی خود ...
- شماره ۲۳۴ : چه بسیار عمرها که در ...
- شماره ۲۳۵ : ای دوست! دست کم با کسی ...
- شماره ۲۳۶ : ای دوست! اگر از تاریکی ...
- شماره ۲۳۷ : ای جان! اگر عشق آن والاترین ...
- شماره ۲۳۸ : ای دوست! مردم گذری حقیقت ...
- شماره ۲۳۹ : از خویش در جهانی ...
- شماره ۲۴۰ : جان می رود به میانه ها ...
- شماره ۲۴۱ : ای دوست! رویاهایت را ...
- شماره ۲۴۲ : با ابله سخن از حقیقت ...
- شماره ۲۴۳ : ای دوست! آن چه که می آزاردت ...
- شماره ۲۴۴ : کودک که بودم ...
- شماره ۲۴۵ : در کارگاه عیارسنجی، روح ها ...
- شماره ۲۴۶ : حالی که طوفان عشق ...
- شماره ۲۴۷ : ای دوست! عقل دکان خود ...
- شماره ۲۴۸ : همیشه عدّه ای خواهند بود که ...
- شماره ۲۴۹ : از این راه گر می گذری ...
- شماره ۲۵۰ : همان گونه که حقّ در هر عصر ...
- شماره ۲۵۱ : آن را که عاشق است ...
- شماره ۲۵۲ : بسیار دشوار است که روح...
- شماره ۲۵۳ : هر روز هزارهزاری دیگر ...
- شماره ۲۵۴ : طاقت نخواهد آورد آدمی ...
- شماره ۲۵۵ : ناشناخته ناشناختنی ست ...
- شماره ۲۵۶ : انسان از زمانی که غارنشین ...
- شماره ۲۵۷ : ای دوست! از آتش و از ...
- شماره ۲۵۸ : برای دریافتن حقیقت هر چیز ...
- شماره ۲۵۹ : نقطه ای هست که حتّی عارف ...
- شماره ۲۶۰ : گفت عداوت ها بیشتر می شود ...
- شماره ۲۶۱ : این عهد از ازل با من است ...
- شماره ۲۶۲ : تنها این که هستی مهمّ نیست ...